آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان

۱۱۷۳ مطلب با موضوع «عناوین :: حکایات و لطایف» ثبت شده است

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۵۶ ب.ظ

آغاز انسان

آغاز انسان


از بهشت که بیرون آمد، دارایی‌اش فقط یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود. و مکافات این وسوسه هبوط بود.فرشته‌ها گفتند: تو بی‌بهشت می‌میری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد. و انسان گفت: اما من به خودم ظلم کرده‌ام. زمین تاوان ظلم من است. اگر خدا چنین می‌خواهد، پس زمین از بهشت بهتر است.
خدا گفت: برو و بدان جاده‌ای که تو را دوباره به بهشت می‌رساند و از زمین می‌گذرد؛ زمینی آکنده از شروخیر، آکنده از حق و از باطل، از خطا و از صواب؛ و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو باز خواهی گشت وگرنه...

و فرشته‌ها همه گریستند. اما انسان نرفت. انسان نمی‌توانست برود. انسان بردرگاه بهشت وامانده بود. می‌ترسید و مردد بود.
و آن وقت خدا چیزی به انسان داد. چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.
انسان دستهایش را گشود و خدا به او «اختیار» داد.
خدا گفت: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده‌شدی. برو و بهترین را برگزین که بهشت پاداش به‌گزیدن توست.
عقل و دل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا توبهترین را برگزینی. و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و نبرد و صبوری را


و این آغاز انسان بود...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۵۶
محمد رضا فکرجوان
دوشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۶:۴۹ ب.ظ

شاید در بهشت بشناسمت

 شاید در بهشت بشناسمت



مجری یک برنامه‌ی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود ، این سوال را از او پرسید: مهم‌ترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟ فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.

در مرحله‌ی اول گمان می‌کردم خوشبختی در جمع‌آوری ثروت و کالاست ، اما این چنین نبود .

در مرحله‌ی دوم چنین به گمانم می‌رسید که خوشبختی در جمع‌آوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است ، ولی تاثیرش موقت بود .

در مرحله‌ی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژه‌های بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است ، اما باز هم آن‌طور که فکر می‌کردم نبود.

در مرحله‌ی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد . پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلی‌های مخصوص خریده شود ، و من هم بی‌درنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم . وقتی به جمعشان رفتم و هدیه‌ها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت ! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لب‌هایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!

هنگامی که قصد رفتن داشتم ، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت ! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمی‌داد ! خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم : آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...

او گفت : می‌خواهم چهره‌ات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه‌ی ملاقات در بهشت ، شما را بشناسم ؛ تا در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۴۹
محمد رضا فکرجوان