آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان

۱۹۵ مطلب با موضوع «عناوین :: دل نوشته ها» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۳ ب.ظ

دنیای مجازی

                                                   دنیای مجازی

یه روز تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی تلگرام خودمو چک میکردم...
یه پسر۵،۶ساله اومد گفت:داداش یه آدامس میخری؟؟

گفتم:همرام پول کمه ولی میخوای بشین کنارم الان دوستم میاد میخرم.
گفت باشه نشست...

بعد مدتی گفت:داداش داری چیکار میکنی؟
گفتم:تو فضای مجازی میگردم

گفت:اون دیگه چیه؟
خواستم جوابی بدم که قابل درک  برا یه بچه ی 5 - 6 ساله باشه .
گفتم:فضای مجازی جائیه که نمیتونی چیزی لمس کنی ولی تمام رؤیاهاتو اونجا میسازی..

گفت داداش فضای مجازیو دوس دارم منم زیاد میرم.
گفتم:مگه اینترنت داری؟؟
گفت:نه

بابام زندانه نمیتونم لمسش کنم ولی دوسش دارم...
مامانم صبح ساعت 6 میره سره کار شب ساعت 10 میاد که من میخوابم . بیشتر اوقات نمیتونم ببینمش ولی دوسش دارم...

وقتی داداشی گریه میکنه نون میریزیم تو آب فک میکنیم سوپه .  نخوردمش ولی دوسش دارم.
من دوست دارم درس بخونم دکتر بشم ولی نمیتونم مدرسه برم باید کار کنم .

مگه این دنیای مجازی نیست؟؟؟
اشکامو پاک کردم...نتونستم چیزی بگم
فقط گفتم آره عزیزم دنیای تو ، مجازی تر از دنیای منه!

راستی قدر داشتن ؛ دارائیت رو بدون و کمی هم برا ارزشها و انسانیتت خرج کن.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۳
محمد رضا فکرجوان
چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۴۰ ب.ظ

قربونت برم خدا...چقدر غریبی رو زمین...

                                قربونت برم خدا...چقدر غریبی رو زمین...

پرواز امروز، قبل از اذان صبح بود. میدونستم اگر سوار هواپیما بشیم تا به مقصد برسیم، نمازم قضا شده. من و چند نفر از مسافرها به کانتر شرکت هواپیمایی گفتیم، اجازه بدید نماز بخونیم بعد حرکت کنیم.

لبخندی زد و با یه حالتی که انگار، حرف مسخره ای زدیم گفت : مگه میشه، شما هم چه حرفایی می زنید. ... تا دو سه دقیقه بعد از حرف ما، هنوز لبخند روی لبهاش جاری بود.

چاره ای نداشتیم. همگی سوار شدیم. تقریبا نیم ساعتی روی صندلی ها نشستیم، اما مهماندار، درب هواپیما رو نمی بست. به ساعتم نگاه کردم، اذان صبح رو گفته بودند. درب هواپیما همچنان باز بود.  

پرسون پرسون فهمیدیم دوتا از مهماندار های هواپیما هنوز نرسیده بودن و پرواز ما به خاطر اونها، با چهل دقیقه ای تاخیر، بالاخره پرواز کرد.

تو کل مسیر، فقط  نگاهم به آسمون بود. خدایا چقدر غریب شدی بین ما آدمها...

خدایا هواپیما به خاطر دوتا از بنده های خودت با تاخیر از زمین بلند نشد. ولی به خاطر خودت ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۸:۴۰
محمد رضا فکرجوان