آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان

۵۳ مطلب با موضوع «منزلت و سیره ائمه علیهم السلام» ثبت شده است

سه شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲ ب.ظ

مطیع ولایت

مطیع ولایت


 

براى امیر المومنین(ع) نامه‏ اى از معاویه رسید. حضرت مهر نامه را شکست و قرائت کرد : " از طرف امیر المومنین و خلیفة‏ المسلمین ، معاویه بن ابى سفیان براى على :‏

اى‏ على ! در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنین‏(عایشه)و اصحاب رسول خدا(طلحه و زبیر) کردى‏ اکنون مهیاى جنگ باش
حضرت جواب نامه را اینگونه نگاشت: از طرف عبدالله... تو به ریاست‏ مى نازى و من به بندگى خداوند، من آماده جنگ‏ هستم به همان نشان که " انا قاتل جدک و عمک و خالک : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دایى تو هستم "
سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش که در محضرش بودند، پرسید : کیست که‏ این نامه را به شام ببرد؟
کسى جواب نداد.دوباره حضرت سوالش را تکرار فرمود و این بار طرماح از میان جمعیت برخاست و عرض کرد : علی جان من حاضرم‏ حضرت ضمن اینکه او را از متن‏ تند نامه آگاه کرد، فرمود :
 طرماح، به شام که‏ رفتى مواظب آبروى على باش.‏طرماح گفت : سمعاً و طاعة‏ً  آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حرکت کرد.
معاویه در باغ قصرش بود که عمرو عاص خبر رسیدن‏ یکى از شاگردان على را به او رساند.
معاویه‏ فورا دستور داد که بساطى رنگین پهن کنند تا شکوه آن طرماح را تحت تاثیر قرار بدهد و او را به لکنت بیندازد دستور انجام شد.
طرماح وقتى‏ وارد شد و آن فرشهاى رنگین و بساط مفصل را دید ، بى اعتناء با همان کفشهاى خاک آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت ، خود را به معاویه رساند و همانطور که او بر مسندش لمیده بود ، طرماح نیز لم داد و پاهایش را دراز کرد.
اطرافیان معاویه‏ به طرماح اعتراض کردند که " پاهایت را جمع کن " اما او گفت : تا آن مردک ( معاویه ) پاهایش را جمع نکند ، من هم پاهایم را جمع نخواهم کرد.
عمرو عاص به معاویه در گوشى گفت : این مردى‏ بیابانیست و کافیست که تو سر کیسه ات را کمى شل‏ کنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض کند.
معاویه ضمن اینکه دستور داد تا سى هزار درهم‏ پیش طرماح بگذارند ، از او پرسید : از نزد که‏ به خدمت که آمده اى؟
طرماح گفت : از طرف خلیفه‏ برحق ، اسدالله ، عین الله ، اذن الله ، وجه‏ الله ، امیر المومنین على بن ابیطالب نامه اى‏ دارم براى امیر زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاویة بن ابى سفیان‏.
معاویه ناراحت از اینکه‏ سى هزار درهم نیز نتوانسته است که این شاگرد على علیه السلام را ساکت کند ، گفت : نامه را بده ببینم.
طرماح گفت : روى پاهایت مى ایستى ، دو دستت را دراز میکنى تا من نامه على علیه‏ السلام را ببوسم و به تو بدهم‏.
معاویه گفت : نامه‏ را به عمرو عاص بده.‏
طرماح گفت : امیرى که ظالم‏ است ، وزیرش هم خائن است و من نامه را به خائنى‏ چون او نمیدهم‏.
معاویه گفت : نامه را به یزید بده‏.
طرماح گفت : ما دل خوشى از شیطان نداریم‏ چه رسد به بچه اش‏.
معاویه پرسید : پس چه کنیم؟
طرماح گفت : همانکه گفتم‏.
بالاخره معاویه نامه‏ را گرفت و خواند بعد هم با ناراحتى تمام کاتبانش‏ را احضار کرد تا جواب نامه را اینگونه بنویسد " على ! عده لشکریان من به عدد ستارگان آسمان‏ است‏ مهیاى نبرد باش ".
 طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم‏:على(ع) خود به تنهایى خورشیدیست که ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت‏.

سپس خواست برود که

 معاویه گفت " طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو ".

اما طرماح بى اعتناء به‏ حرف معاویه و بدون خداحافظى راه کوفه را در پیش‏ گرفت.‏

معاویه رو به عمرو عاص کرد و گفت : حاضرم‏ تمام ثروتم را بدهم تا یکى از شما به اندازه‏ یکساعتى که این مرد از على طرفدارى کرد ، از من‏ طرفدارى کند.

عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به‏ شام بیاید ، من که عمرو عاصم نمازم را پشت سر او میخوانم اما غذایم را سر سفره تو میخورم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۳۲
محمد رضا فکرجوان
شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۲۷ ب.ظ

سربازان حضرت زهرا《سلام الله علیها》

سربازان حضرت زهرا《سلام الله علیها》
السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)



 تابستان 1363 که در شاهرود(مقرلشگر۵٨تکاور ذوالفقار ارتش) هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردم که در حال درو کردن گندم‌هایشان بودند

 فرمانده‌ی گروهان، ستوان آسیایی به من گفت: مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع کنیم و برویم گندم‌های آن پیرزن را درو کنیم.

 به او گفتم: چه بهتر از این! شما بروید گروهان خود را بیاورید تا با آن پیرزن صحبت کنم. جلو رفتم

 پس از سلام و خسته نباشید گفتم: مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بیرون بروید تا به کمک سربازان گندم‌هایتان را درو کنیم. شما فقط محدوده‌ی زمین خودتان را به ما نشان دهید و دیگر کاری نداشته باشید

پیرزن پس از تشکر و قدردانی گفت: پس من می‌روم برای کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا(سلام الله علیها) مقداری هندوانه بیاورم

 ما از ساعت 9 الی 11/30 صبح توسط پانصد سرباز تمام گندم‌ها را درو کردیم. بعد
از اتمام کار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند. من هم از این فرصت استفاده کردم

 و رفتم کنار پیرزن، به او گفتم: مادر چرا صبح گفتید می‌روم تا برای کارگران حضرت فاطمه(س) هندوانه بیاورم. شما به چه منظور این عبارت را استفاده کردید؟

 گفت : دیشب حضرت فاطمه‌ی زهرا(سلام الله علیها) به خوابم آمد و گفت: چرا کارگر نمی‌گیری تا گندمهایت را درو کند دیگر از تو گذشته این کارهای طاقت‌فرسا را انجام دهی

 من هم به آن حضرت عرض کردم: ای بانو تو که می‌دانی تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسیده است و درآمدمان نیز کفاف هزینه‌ ی کارگر را نمی‌دهد، پس مجبوریم خودمان این کار را انجام دهیم

 بانو فرمودند: غصه نخور! فردا کارگران از راه خواهند رسید. بعد از این جمله از خواب پریدم

 امروز هم که شما این پیشنهاد را دادید، فهمیدم این سربازان، همان کارگران حضرت می‌باشند. پس وظیفه‌ی خود دیدم از آنها پذیرایی کنم

 بعد از عنوان این مطلب، ناخودآگاه قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد و گفتم: سلام بر تو ای دخت گرامی پیامبر(سلام الله علیها)  فدایت شوم که ما را به کارگری خود قابل دانستی



السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۲۷
محمد رضا فکرجوان