مزاح در جبهه
مزاح در جبهه
در فاو گربه زیاد بود. یک روز یکی از این گربه ها به پایین خاکریز آمده بود. ما به خاطر این که گربه ترکش نخورد و بلایی سرش نیاید، می گفتیم : «پیشته . پیشته.» در همین لحظه، علی رضا کوهستانی هم آمد. تا دید دارم گربه را پیشت می کنم، و گربه هم به حرف من توجهی نمی کند، گفت : « رضا جان! مثل این که فراموش کردی توی عراق هستیم و این گربه هم عراقی هست.
ببین تکان نمی خورد. حرف ات را نمی فهمد. تو باید عربی باهاش حرف بزنی. باید بگویی:
« الپیشت – الپیشت!»