ملانصرالدین و آوازخوانی
ملانصرالدین و آوازخوانی
روزی ملا نصرالدین در خزینه
حمام به خواندن پرداخت . آواز خود را بسیار نیکو و شیرین یافت. پس به نزد
حاکم رفت و به او گفت هر آینه مهمان گرانقدری داشتی مرا خبر کن تا از آواز
ملکوتی خود وی را مستفیض گردانم . بعد از مدتی چند نفر
مهمان حاکم شدند و حاکم خواست تا بساط سرور آنان را مهیا کند پس یاد ملا
افتاد و به نوکرانش دستور داد تا وی را حاضر کنند . ملا که آمد به وی گفت : بخوان . ملا گفت : فرمان بده تا خزینه ای بیاورند . حاکم
گفت مردک ! چطور اینجا خزینه مهیا کنم ؟ پس ملا به خمره ای بزرگ که تا
نیمه پر از آب بود رضایت داد و وقتی خمره حاضر شد سر در خمره کرد و آوازی
بس دلخراش سر داد . حاکم گفت: مردک به خدا قسم تا بحال آوازی جگرخراش تر از این که تو خواندی نشنیده بودم . پس
دستور داد که ملا را به همراه خمره آب به سر چهارسوق بازار ببرند و عابران
هنگام عبور دست خود را با آب خمره تر کرده و چکی در گوش ملا بزند تا آب
خمره تمام شود . ملا با هر چکی که میخورد شکر خدا میکرد که حاکم خزینه آماده نکرده بود که تا آب آن تمام میشد از او جز استخوانی باقی نمیماند....