آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان
يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۴ ق.ظ

السلام علیک یا بنت الحسین ع

 

السلام علیک یا بنت الحسین ع

روضه خوانی می گفت : شب پنجم صفر پیرهن سیاه تنم کردم برم هیأت . یه دختر پنج – شش ساله مریض حال داشتم . گفت : بابا کجا میری ؟ گفتم : دارم میرم هیأت . گفت : مگه الان چه خبره ؟ گفتم : شهادت حضرت رقیه است . گفت :  بابا ! رقیه کیه ؟ گفتم : دختر امام حسینه . گفت :  بابا ! چند سالشه ؟ گفتم : هم سن خودته . گفت : بابا منم با خودت میبری ؟ گفتم : نه عزیزم ؛ تو مریضی . استراحت کن ؛ حالت بهتر بشه . گفت : بابا ! حالا که منو با خودت نمیبری ؛ بهش میگی بیاد کنارم ؟ با خودم گفتم : حالام ن چی توضیح بدم به این بچه . گفتم : نه نمیتونه بیاد . گفت : چرا بابا ؟ گفتم : اونم مریضه . گفت : چرا بابا ؟ چی شده ؟ گفتم : پاهاش درد میکنه .  گفت : چرا پاهاش درد میکنه ؟ گفتم : رو خارهای بیابون دویده . گفت : بابا جون ! چرا رو خارهای بیابون دویده ؟ مگه کفش پاش نبوده ؟ گفتم : نه ؛ کفش نداشته ؛ کفشاشو غارت کردن ؛ کفشاشو دزدیده بودند . گفتم : دخترم میذاری من برم ؟ بچاره ام کردی تو ؟ گفت : آره ؛ برو . من خداحافظی کردم . دم در دوباره گفت : بابا یه سؤوال دیگه ؛ سؤالش منو بیچاره کرد . نشستم دم در ؛ شروع کردم ؛ گریه کردن . گفت : بابا ! کفشاشو غارت کردن ؛ چرا باباش بغلش نمی کرد؟! بابا یادته من آن روز کفشم گم شده بود ؛ تو بغلم کردی

....                                                                                                                

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۷
محمد رضا فکرجوان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی