اولین و آخرین نماز یک شهید
اولین و آخرین نماز یک شهید
یه لات بود تو مشهد. داشت میرفت دعوا شهید چمران دیدش، دستشرو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم جبهه . به غیرتش برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه . تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران . رضا شروع میکنه به فحش دادن به شهید چمران ، وقتی دید که شهید چمران به فحش هاش توجه نمیکنه . یه دفعه داد زد کچل با توأم ! شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت : چیه ؟ چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ، چه سیگاری میکشی ؟!! برید براش بخرید و بیارید . رضا که تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه : میشه یه دوتا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای ، چیزی ! شهید چمران: چرا ؟ رضا میگه : من یه عمر به هرکی بدی کردم ، بهم بدی کرده . تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه !
شهید چمران : اشتباه فکر میکنی ! یکی اون بالاست ، هرچی بهش بدی میکنم ، نه تنها بدی نمیکنه ، بلکه با خوبی بهم جواب میده . هی آبرو بهم میده . گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم . یکم مثل اون بشم . رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار گریه میکرد . اذان شد، رضا اولین نماز عمرش بود . سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود، وسط نماز ، صدای سوت خمپاره اومد . صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد ، رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...!